دلنوشتهای از حمید طاهری
دوست دارم زیر کرسی قایم شوم
آرام آرام زمزمه کنم
که جای بابانوئلی که هیچ وقت از شومینه فرود نمی آید
...
یکبار عمو نوروز/ با یه مشت نخود چی
وسط چهارجوبِ در سبز شود
درد پاهای پدرم را خاموش کند/ و
وقت رفتن / قولِ شومینه ای را بدهد
که خانه مان را گرم می کند
تا اگر بابانوئل ازپنجره آمد
جلوی مهمانِ خارجی / خجالت نکشیم
.
.
.
ای کاش میتوانستم / با چتر
آنقدر از بالای کرسی پرواز کنم
که زوارش در برود
تا برادرم / به جزای بالهای زوار در رفته ی چتر
باران که آمد/ همینجا بماند
میگویند آرزو / لحظه ی پرواز براورده میشود...
.
.
.
ای کاش / آه ای کاش میتوانستم من
چراغ جادویی پیدا کنم
تا آروز کنم / شبهایی که نفت گیرمان نمی آید
خانه مان را روشن کند
میگویند
چراغهایی هستند / که با برق
آرزویت را براورده میکنند
تا شب که شد / پدرم شاهنامه بخواند و / خواهر آرزو کند
که من کاوه ای باشم
که تخت صاحب خانه مان را پایین میکشد
.
.
.
آه جبریل رسول / کاش حداقل تو بودی
و من التماست میکردم
برادرم نقشه ی دوتا ضامن را / پیدا کند
تا وام بگیرد
و کوچه گردیهای بیهوده اش
به آوازِ هندوانه به شرط چاقو / تبدیل شود
که من / وقت تمام شدن ِمداد رنگی هایم
دست به دامان زیزیگولو نباشم...
فلانی نوشت: من و آرزوی بادبادکی که قد تمام قاصدک ها از خورشید خبر داشته باشد...
چهارشنبه 16 شهریور 1390 - 1:16:45 PM